سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نزد نیکوترین گمانم به تو باش ای گرامی ترین گرامیان! و مرا با عصمت تأیید فرما و زبانم را به حکمت بگشای . [امام زین العابدین علیه السلام ـ در دعای استغفار ـ]
 
جمعه 86 خرداد 11 , ساعت 12:36 عصر

 

همان‏گونه که در روایت خواندید، منظور از مکارم اخلاق آن اعمالى است که از نظر اخلاقى فوق‏العادگى داشته باشد، چون برخى از کارها و اخلاقیات انسان است که به طور عادى براى عموم مردم عادى است مثل آنکه کسى به شما نیکى و احسان کند و شما نیز در برابر به او احسان و نیکى کنید، که این یک امر عادى و طبیعى است، و خلاف این کار غیر طبیعى است که قرآن کریم نیز آن را به عنوان یک اصل طبیعى عنوان کرده و مى‏فرماید:

«هل جزاء الاحسان الا الاحسان» (1)

اما اگر کسى توانست تا این حد خود را کنترل کند و این اندازه بر نفس خود مسلط گردد که بدى و ظلم را با احسان و نیکى مقابله کند، این کار از نظر اخلاقى یک کار فوق العاده است که هر کس نمى‏تواند چنین کارى را انجام دهد...

و به قول شاعر مى‏گوید:

بدى را بدى سهل باشد جزا

اگر مردى «احسن الى من اساء» !

مرحوم شهید آیت الله استاد مطهرى کتابى دارد به نام فلسفه اخلاق که مانند کتابهاى دیگر آن استاد بزرگوار، از تحقیق و عمق بسیارى برخوردار و کتاب بسیار نفیسى است، ایشان در آن کتاب تحقیق جالبى در این باره دارد و پس از آنکه قسمتى از دعاى مکارم الاخلاق صحیفه سجادیه را در این باره نقل کرده که دعا کننده گوید:

«اللهم صل على محمد و آل محمد و سددنى ـ لان اعارض من غشنى بالنصح» .

(پروردگارا، درود فرست بر محمد و آل محمد و به من توفیق ده که معارضه‏کنم به نصیحت با آن کسانى که با من بظاهر دوستى مى‏کنند، ولى در واقع مى‏خواهند با من بدى و دغلى کنند) .

«و اجزى من هجرنى بالبر»

(خدایا، به من توفیق ده که جزا بدهم آن کسانى را که مرا رها کرده‏اند و سراغ من نمى‏آیند به احسان و نیکى‏ها).

«و اثیب من حرمنى بالبذل»

(خدایا، به من توفیق ده که پاداش بدهم آن کسانى را که مرا محروم کرده‏اند به اینکه من به آنها بخشش کنم).

«و اکافئ من قطعنى بالصلة»

(خدایا، به من توفیق ده که مکافات کنم هر کس که با من قطع صله رحم یا قطع صله مودت مى‏کند مکافات من این باشد که من پیوند کنم).

«و أخالف من اغتابنى الى حسن الذکر»

(خدایا، به من توفیق ده که مخالفت کنم با آن کسانى که از من غیبت مى‏کنند و پشت سر من از من بدگویى مى‏کنند و اینکه پشت سر آنها همیشه نیکى آنها را بگویم).

«و ان اشکر الحسنة و اغضى عن السیئة»

(خدایا، به من توفیق ده که نیکى‏هاى مردم را سپاسگزار باشم و از بدى‏هاى مردم چشم بپوشم) . (2)

سپس از خواجه عبد الله انصارى که مرد عارف و وارسته‏اى بوده، این جمله را نقل کرده که گفته است:

«بدى را بدى کردن سگسارى است، نیکى را نیکى کردن خرکارى است، بدى را نیکى کردن کار خواجه عبد الله انصارى است» . (3) و سپس اشعارى از دیوان منسوب به امیر المؤمنین (ع) نقل کرده که مى‏فرماید:

و ذى سفه یواجهنى بجهل

و اکره ان اکون له مجیبا

یزید سفاهة و ازید حلما

کعود، زاده الاحراق طیبا

(شخص سفیهى از روى جهل با من مواجه مى‏شود، ولى من از پاسخ او کراهت دارم.او بر جهالت و سفاهت خود مى‏افزاید و من بر حلم خود، همانند آن عودى که سوزاندنش عطر آن را زیادتر مى‏کند).

و در جاى دیگر فرمود:

و لقد امر على اللئیم یسبنى

فمضیت ثمة قلت ما یعنینى

(من بر شخص پست و لئیم مى‏گذرم که مرا دشنام مى‏دهد و من از نزد او گذشته و مى‏گویم من مقصودش نبودم).

اکنون در زندگانى امام حسن (ع) نمونه این مکارم اخلاق را بخوانید:

1.موفق بن احمد خوارزمى در کتاب مقتل الحسین (ع) روایت کرده که امام حسن (ع) گوسفندى داشت که بدان علاقه داشت، روزى مشاهده کرد که پاى آن گوسفند شکسته شده، به غلامش فرمود : چه کسى پاى این گوسفند را شکسته؟

پاسخ داد: من!

فرمود: چرا؟

گفت: مى‏خواستم تا شما را غمگین کنم!

امام (ع) فرمود: اما من تو را خوشحال خواهم کرد، و تو در راه خدا آزادى! و در روایت دیگرى است که فرمود:

«لا غمن من امرک بغمى»

(من نیز غمگین مى‏کنم آن کسى را که به تو دستور داده تا مرا غمگین کنى ـ یعنى شیطان)

و به دنبال آن او را آزاد کرد. (4)

داستان مرد شامى

و داستان مرد شامى هم مشهور است که مبرد در کتاب کامل روایت کرده و ابن شهرآشوب نیز در مناقب از وى نقل نموده و در کتابهاى مقتل الحسین خوارزمى و مطالب السئول محمد بن طلحه شافعى و دیگران نیز چنین روایت شده:

مردى از اهل شام مى‏گوید: من هنگامى به مدینه رفتم و مردى را دیدم که بر استرى سوار است که زیباتر و خوش لباستر از او ندیده بودم و مرکبى هم بهتر از مرکب او مشاهده نکرده بودم، من از آن مرد خوشم آمد و از شخصى پرسیدم: این مرد کیست؟

گفتند: حسن بن على بن ابیطالب است!

در این وقت سینه‏ام پر از کینه شد و نسبت به على بن ابیطالب رشک و حسد بردم که فرزندى اینگونه داشته باشد، از این رو به نزد او رفته و بدو گفتم: تو پسر ابوطالب هستى؟

فرمود: من پسر فرزند اویم!

در این وقت من شروع کردم به دشنام او و پدرش تا جایى که مى‏توانستم! و چون سخن من تمام شد، آن حضرت رو به من کرده، فرمود: «احسبک غریبا» ؟

((بگمانم تو غریب این شهر هستى؟)

گفتم: آرى.

فرمود:

«فان احتجت الى منزل انزلناک، او الى مال آسیناک، او الى حاجة عاوناک» !

(اگر نیازمند خانه و منزل هستى به تو منزل دهیم، و اگر نیاز به مالى دارى به تو بدهیم، و اگر نیاز دیگرى دارى کمکت کنیم؟)

مرد شامى گوید:

«فانصرفت و ما على الارض احد احب الى منه» (5)

(من از نزد آن حضرت رفتم در حالى که احدى در روى زمین نزد من از وى محبوبتر نبود).

و در مناقب ابن شهرآشوب اینگونه است که چون آن مرد از سخنان خود فراغت یافت، امام (ع) بدو سلام کرده و خندید سپس فرمود:

«ایها الشیخ اظنک غریبا و لعلک شبهت فلو استعتبتنا اعتبناک و لو سألتنا اعطیناک، و لو استرشدتنا ارشدناک، و لو استحملتنا حملناک، و ان کنت جائعا اشبعناک، و ان کنت عریانا کسوناک، و ان کنت محتاجا اغنیناک، و ان کنت طریدا آویناک، و ان کان لک حاجة قضیناها لک، فلو حرکت رحلک الینا و کنت ضیفنا الى وقت ارتحالک کان اعود علیک لان لنا موضعا رحبا و جاها عریضا و مالا کبیرا»

(اى پیرمرد گمان دارم که غریب این شهر هستى، و شاید اشتباه کرده‏اى، پس اگر در صدد جلب رضایت ما هستى از تو راضى شویم! و اگر چیزى از ما بخواهى به تو مى‏دهیم، و اگر راهنمایى و ارشاد خواهى ارشادت کنیم، و اگر براى برداشتن بارت از ما کمک خواهى بارت را برداریم، واگر گرسنه‏اى سیرت کنیم، و اگر برهنه‏اى بپوشانیمت، و اگر نیازمندى بى‏نیازت گردانیم، و اگر آواره‏اى در پناه خویشت گیریم، و اگر خواسته‏اى دارى انجامش دهیم، و اگر مرکب و بار و بنه‏اى را به خانه ما انتقال دهى و تا وقتى که قصد رفتن دارى مهمان ما باشى براى ما آسانتر و محبوبتر است، که ما را جایگاهى وسیع و مقامى منیع و مالى بسیار است) .

و به دنبال آن نقل شده که چون آن مرد سخن آن حضرت را شنید گریست و آنگاه گفت:

«اشهد انک خلیفة الله فى ارضه، الله اعلم حیث یجعل رسالاته، و کنت انت و ابوک ابغض خلق الله الى و الآن انت احب خلق الله الى»

(گواهى دهم که براستى تویى خلیفه خدا بر روى زمین و خدا خود داناتر است که رسالتهاى خود را در چه جایى قرار دهد و تو و پدرت مبغوضترین خلق خدا نزد من بودید و تو اکنون محبوبترین خلق خدا پیش منى!)

و سپس آن مرد به خانه امام حسن (ع) رفت و تا وقتى که در مدینه بود مهمان آن حضرت بود، و از دوستداران آن خاندان گردید. (6)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EADC4.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ